سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























پاتوق

تو را صدا کردم
تو عطری بودی و نور
تو نور بودی و عطر گریز رنگ خیال
درون دیده من ابر بود و باران بود
صدای سوت ترن
صوت سوگواران بود .
ز پشت پرده باران
تو را نمی دیدم ،
تو را که می رفتی
مرا نمی دیدی ،
مرا که می ماندم
میان ماندن و رفتن ،
حصار فاصله فرسنگهای سنگی بود .
غروب غمزدگی
سایه های دلتنگی
تو را صدا کردم
تو رفتی و گل و ریحان تو را صدا کردند
و برگ برگ درختان تو را صدا کردند ؛
صدای برگ درختان صدای گلها را
سرشک دیده من ناله تمنا را
نه دیدی و نه شنیدی .
ترن تو را می برد
ترن تو را به تب و تاب تا کجا می برد ؟
و من حصار فاصله فرسنگهای آهن را
غروب غمزده در لحظه های رفتن را
نظاره می کردم .


نوشته شده در شنبه 89/2/25ساعت 8:22 عصر توسط بهناز نظرات ( ) |


Design By : Pichak