فاحشه! گریه های کنونیم تقدیم به تو
نمی دانی
نمی دانی چقدر سختم است که تو را به این نام بخوانم
نمی دانی چقدر سختم است وقتی از تو می پرسم چرا تن فروشی ، جواب می دهی شغلم است
نمی دانی وقتی که بحث بر سر قیمتت می کنند چقدر درونم آتش می گیرد
نمی دانی وقتی که به تو فکر می کنم ، و می بینم که باز مثله همیشه تو هستی و جنس تو که کالاست و خرید و فروش می شود چقدر ننگ می فرستم بر جنسیت خودم
نمی دانی که وقتی فکر می کنم زیباییت می توانست مایه افتخارت باشد ، حال مایه ننگ القابی چون فاحشه و روسپی شده است ، چقدر از جنس خود خجل می شوم!
نمی دانم رنگ تن فروشی چیست
نمی دانم حست وقتی که زیر دستان هم جنس من له می شود به چه فکر می کنی
نمی دانم وقتی هم جنس من از تو بیحال می شود به که فکر می کنی
نمی دانم رنگ روزهای بارانی تو چه رنگی است!
نمی دانم ایا احساس عشق در تو زنده است یا نه
نمی دانم
اما می توانم بر این ندانسته ها و دانسته هایم گریه کنم ، اری به خاطر نابودی مرز انسانیت گریه می کنم
شاید من ارامشی پیدا کنم
ارامشی که تو هرگز نداشته ای
امیدوارم روزی تو هم رنگ اشک عشق را ببینی
Design By : Pichak |