سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























پاتوق

اینجا بچه ها دست به پرنده هایی که از لانه افتاده‌اند نمی زنند. مبادا بوی آدم بگیرند. می‌گویند وقتی جوجه‌ها بوی آدم می گیرند ممکن است حتی پدر و مادرشان هم با آنها غریبی کنند. غریبی درد بدی است. خدا نکند کسی به غریبی بیفتد. مهم نیست کجاست. مهم نیست چقدر دور است. اصلا دور و نزدیکی در مقابل غریبی حرفهای بی اهمیتی هستند. احساس غریبی در من از زمانی پیدا شد که بوی آدم گرفتم. یک گنجشک ایرانی مثل تمام گنجشکهای دنیا، پر سر و زبان و سحر خیز بودم. همچین ازین شاخه به آن شاخه می‌پریدم که برگ از برگ تکان نمی‌خورد.

گاهی وقتی لای شکوفه‌های گیلاس قر و اطوار می‌آمدم، گردن گربه‌ی پشمالویی را هدف می گرفتم که درست روی دیوار مجاور نشسته بود و چهار چشمی مرا می‌پایید. با هر جابجایی، گردن آن ملعون هم می‌پیچید. من هم لج می کردم و مثل فرفره می‌چرخیدم. می‌خواستم گردنش آرترز بگیرد. قیافه‌اش دیدنی بود وقتی نیشش را باز می‌کرد واز اعماق حنجره مهیبش ناله ای می‌کرد و صورنش را مأیوس از شکار من باز می‌گرداند، خودش هم می فهمید اینکاره نیست. پریدن روی درخت گیلاس کار او نیست. پرنده‌ی کوچکِ چالاکی می‌خواهد مثل من با بالهای سبز و خاکستری و سر سیاه که معلوم می‌کرد نر هستم و مثل همه‌ی پسر بچه‌های بازیگوش بقول مادرم " گنجشک نبودم رقاصک بودم" یادش بخیر مادرم چقدر مراقب من بود. آدمها را دوست نداشت. یک قدری قدیمی فکر می‌کرد. در نظرش همه‌ی دنیا خلاصه می‌شد در زندگی گنجشکها.

پدرم لنگ بود. پای راستش را بچه آدمها توی کوچه با دو شاخه زده بودند. پا داشت اما مثل یک چوبِ خشک بی‌حرکت بود. فقط روی شاخه های بزرگ می‌نشست و هربار که می‌نشست با کله به شاخه برخورد می‌کرد. مادرم می‌گفت وقتی تو از تخم در آمدی عوض شد. رفت دنبال کارش مثل همه‌ی گنجشکهای نر. با اینحال مادرم او را دوست داشت. من هم دوستش داشتم. در کنار او احساس غریبی نمی‌کردم. اما اینجا هزارها گنجشک مثل او هست، با اینحال احساس غریبی می‌کنم. گاهی فکر می‌کنم چگونه به اینجا آمدم. اینجا کجاست؟ سرنوشت چگونه به من پروبالی آهنین داد تا بر فراز ابرها پرواز کنم و آنچه روزی از پرندگان مهاجر می شنیدم و درباره‌ی آن توهم و تخیل می‌کردم به چشم خودم ببینم؟ چه چیزهایی را که باور نمی کردم اما راست بود و چه چیزها که یقین داشتم اما دروغ بود!

نوشته شده در سه شنبه 89/3/4ساعت 11:57 صبح توسط بهناز نظرات ( ) |


Design By : Pichak