ماهی شده بود باورش , تور اگه بندازن سرش , میشه عروس ماهیا , شاه ماهی میشه همسرش , ماهیه باورش نبود , تور اگه بندازن سرش , نگاه گرم ماهیگیر میشه نگاه آخرش یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
همواره تنهاییم
تنها در این زندان
تنها در این محبس
این خانه ی ویران
همواره تنهاییم
تنها در این خانه
تنها در این وهم
میراث کاشانه
همواره تنهاییم
تنها در این تردید
جایی که دیو شب
پروانه را دزدید
همواره تنهاییم
در جمع یاران هم
در یک کویر خشک
در زیر باران هم
همواره تنهاییم
وقتی که می آییم
وقتی که دستان را
بر سنگ می ساییم
همواره تنهاییم
در این نفس تنگی
در قلب یک بن بست
مدهوش دلتنگی
همواره تنهاییم
وقتی که در خوابیم
وقتی که در شب ها
همراه مهتابیم
همواره تنهاییم
اما نمی مانیم
با اینکه رمز شب ، ها را نمی دانیم
همواره تنهاییم
تنها تر از مهتاب
تنهاتر از رویا
تنها تر از یک خواب
همواره تنهاییم
تنهاتر از خورشید
همچون ستون های
یک تخت جمشید
همواره تنهاییم
همچون خدای خویش
تنها تر از تنها
همچون شب درویش
همواره تنهاییم
وقتی که در خاکیم
وقتی گرفتار
دستان ناپاکیم
همواره تنهاییم
چون پروانه شب
یک جا نمی پاییم
زیرا که در ابهام
دنبال معناییم ...
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
راهی نروم که بیراه باشد
یادم باشد که روز و روزگار خوش است
همه چیز روبه راه و بر وفق مراد است و خوب
تنها دل ما دل نیست
یادم باشد در برابر فریاد ها سکوت کنم و در برابر تیرگی ها نور بپاشم
یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب دورنگی را با کمتر از صداقت ندهم
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست!
یادم باشد با سنگ هم لطیف رفتار کنم ...
مبادا دل تنگش بشکند!
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام ...
نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان!
یادم باشد زندگی را دوست دارم
یادم باشد هر گاه ارزش زندگی از یادم رفت در چشمان حیوان بی گناهی که به سوی قربانگاه می رود
زل بزنم...تا به مفهوم نبودن پی ببرم.
یادم باشدبا گوش سپردن به آواز شبانه ی دوره گردی که از سازش عشق می بارد.
.می توان به اسرار عشق پی برد و زنده شد!
یادم باشد معجزه ی قاصدک ها را باور داشته باشم!
یادم باشد گره دلتنگی هر کسی تنها با دستان خودش باز می شود...!
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
.............................
جواب زیبای فروغ فرخ زاد
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
چون راهی نیست
وقتی راهی نیست
خستگی نیست
خستگی نباشد
درد نیست
درد نباشد آرزو نیست
آرزو نباشد
امید نیست
نفس نیست
نفس نباشد ، آدمی نیست
آدمی نباشد ، زندگی نیست
زندگی نباشد
عشق نیست
پس خوشحالم که راه هست
خسته میشوم
درد میکشم
هدفی دارم من ، آرزوهای بزرگ
رسیدن تا سر کاج
تا اوج
پس هستم ، نفس میکشم
هنوز هم کمی ...
آری احساس میکنم که کمی آدمم !!!
زندگی دارم
خاموش می سپارند!
Design By : Pichak |