سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























پاتوق

مردی دیر وقت، خسته از کار به خانه برگشت.دم در پسر ?ساله

اش را دید که در انتظار او بود:




- سلام بابا! یک سوال از شما بپرسم؟


- بله حتما چه سوالی؟


- بابا ! شما برای هر ساعت کار چقدر پول می گیرید؟


مرد با ناراحتی پاسخ داد این به تو ارتباطی ندارد.چرا چنین سوالی

می کنی؟


فقط می خواهم بدانم.


- اگر باید بدانی بسیار خوب می گویم:?? دلار!


پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه

کرد و گفت: می شود به من ?? دلار


قرض بدهید؟


مرد عصبانی شدو گفت اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این

بود که پولی برای خریدن یک اسباب


بازی مزخرف از من بگیری کاملا در اشتباهی. سریع به اطاقت

برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خودخواه


هستی.من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین رفتارهای

کودکانه وقت ندارم.


پسر کوچک آرام به اطاقش رفت و در را بست.


مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خود اجازه می دهد

فقط برای گرفتن پول از من چنین


سوالاتی کند؟


بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که با پسر

کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده شاید


واقعا چیزی بوده که او برای خریدنش به ?? دلار نیاز داشته

است.به خصوص اینکه خیلی کم پیش


می آمد که پسرک از پدرش درخواست پول کند.


مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.


- خوابی پسرم؟


- نه پدر، بیدارم.


- من فکر کردم که شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم

سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم


را سر تو خالی کردم. بیا این ?? لاری که خواسته بودی.


پسر کوچولو خندید، و فریاد زد: متشکرم بابا ! بعد دستش را زیر

بالش برد و از آن زیر چند اسکناس


مچاله شده در آورد.


مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته، دوباره عصبانی

شد و با ناراحتی گفت:با اینکه


خودت پول داشتی چرا دوباره درخواست پول کردی؟


پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود، ولی من حالا ??

دلار دارم . آیا می توانم یک ساعت


از کار شما بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ من شام خوردن با

شما را خیلی دوست دارم...!!!


نوشته شده در سه شنبه 89/7/27ساعت 12:10 صبح توسط بهناز نظرات ( ) |


Design By : Pichak