سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























پاتوق

گاه و بیگاه دلم بدجوری واسه خدا تنگ میشه. یه وقتایی دلم می‌خواد بهم وقت قبلی بده وتو یه جلسه خصوصی دو نفره درد دلامو بشنوه. اون منو ازملاقاتش بخاطر نگرفتن وقت قبلی محروم نمی‌کنه. هیچ وقت اسمم واسه صحبت با اون واردیه لیست انتظارطویل نمی‌شه که معلوم نیست کی نوبت بمن برسه. محاله، محاله ممکنه بهم بگه نمی‌پذیرمت.

خیلی بزرگواره ، با وجودی که بالاترین مقام این دنیای شلوغ پلوغه ، هیچ وقت منتظرم نمی‌ذاره.
گاهی اوقات واسش نامه می‌نویسم و می‌دونم که نامه‌هامو بی‌جواب نمی‌ذاره، وقتی توی دفتر خاطراتم نامه‌هام رو مرور می‌کنم، می‌بینم حتی یه دونش هم بی‌جواب نمونده.

من وخدا یه قول و قراری با هم گذاشتیم، اون بمن قول داد همیشه مراقبم باشه وکمتر وکمتر ازعالی‌ترین، بهم نده و من بهش قول دادم حتی اگر دل بی‌قرارم درحسرت آرزویی بال بال می‌زد و شوق استجابت دعایی آتیشم می‌زد با تموم وجودم بدون ذره‌ای تردید، اول بگم اجازه خدایا، خدایا تو اجازه میدی؟ تو صلاح می‌دونی؟ اگه توناراضی باشی دلم به نارضایتیت راضی نمی‌شه؛ می‌دونم آخه تودوستم داری وهمیشه برام بهترین‌ها روخواستی؛ اصلاً ازخوبی بی‌انتهای تو، بد خواستن محاله .

اعتراف می‌کنم قول سنگینیه و عمل بهش مثله به زبون آوردنش کار ساده‌ای نیست ، واسه همین از خودش خواستم و بهش گفتم: من فقط یه بنده‌ام، چیزهایی هست که تو می‌دونی ومن هیچ وقت نمی‌دونستم وشاید هیچ وقت هم نفهمم.

اتفاقاتی می‌افته که ذهن محدودمن قادربه تعبیرش نیست، چشم‌های قاصرمن قادر بدیدن اون چه پشتش هست، نیست؛ دلایلی مخفی هست که شایدواسه همیشه مسکوت ومکتوم باقی بمانه واسراری هست که شاید دونستنش، فهمیدنش، تو ظرف ادراک من نگنجد . اینو تو می دونی .

پس واسه لحظه‌های دشوار به من قدرت تحملشو ببخش . منو به اون نقطه برسون که همیشه یادم بمونه ، همه چیز از سوی تو خیر مطلقه حتی اگر ظاهراً همه چیز عذاب‌آور و دشوار باشه .

گاهی اوقات آرزوهایی داشتم و تو زیر نامه آرزوهام نوشتی موافقت نمی‌شود. راستش اولش حس خوبی نداشتم، دلم می‌گرفت، شاید بخاطرجنسم که شیشه حس و عاطفه بود .
منو ببخش که یه وقتایی از سر بی‌صبری و ناشکیبایی تو خلوت و تنهاییم ازت می‌پرسم: آخه چرا ؟ ؟ ؟

وقتایی که هرچی فکر می کردم فکر اسیر خاکم به هیچ جا نمی‌رسید. دنبال دلیل می‌گشتم و دلیلی پیدا نمی‌کردم، پیش می‌اومد که با یه بغضی تو گلوم تکرار کنم: آخه واسه چی ؟ چی می شه اگه ... ؟

یه وقتایی ازسر بی‌حوصلگی وفراموشکاری بهت گله می‌کردم، چقدر ازبزرگواریت شرمنده‌ام که منودرتموم لحظه‌های ناشکریم، توی تموم لحظه‌های بی‌صبریم با محبت تحملم کردی، نه تنبیهم کردی نه حتی ذره‌ای محبتت رو ازم دریغ کردی. توی تنهاترین لحظات تنهاییم، درست تولحظه‌هایی که فکر می‌کردم هیچ کس نیست، اون موقع که به این حس می‌رسیدم که چقدر تنهام، واسم نشونه می‌فرستادی که: من خودم تا آخرین لحظه باهاتم واسه تموم لحظات همراهتم. من تنها بنده تو نبودم اما یه لحظه هم تنها رهام نکردی.

تو تنهاترین ومحکم‌ترین قوت قلب دل تنهامی. تو طوفان‌های زندگیم تو ابتدا واصل آرامشمی. تو ازمن بمن نزدیک‌تر بودی موندم که چطورگاهی اوقات چشم‌های غافلم ندیدت اما توهیچ وقت حتی لحظه‌ای منو ترک نکردی. روزهایی رسید که فکر کردم با من قهری تو حتی در همون لحظه‌ها با همون فکر اشتباه که حتی از بخاطر آوردنش شرمنده می‌شم ازمن قهر نکردی و به خاطر این فکر کودکانه نادرست طردم نکردی.

من دوستت دارم. منوببخش اگه قولم مثل خودم کوچیکه،اما دلم به بزرگی بی‌حدتوخوشه وپشتم بکمک‌های تو گرم.
از تو سپاسگزارم که با بزرگواری همیشه کمکم کردی.

تو همونی که هر وقت ازت یاد کردم، بهم امید بخشیدی، تو یادت چیزی هست که منو زیرو رو می‌کنه.
غصه‌هامو می‌شوره و دلشکستگی‌ها‌مو ترمیم می‌کنه؛ چیزی که در هیچ چیز غیر از یاد تو نیست.

هر وقت خواستم ببینمت بی‌درنگ با مهربونی در رو بروم باز کردی و نگاه نکردی گناهکارم. حذفم نکردی من همیشه دست خالی بدیدنت اومدم و تو همیشه با دست پر روانه‌ام کردی .

هر وقت صدات کردم طوری بهم جواب دادی که انگار مدت‌هاست منتظرم بودی؛ هر وقت ندونسته از بی‌راه سر‌در‌آوردم خودت منوصدا کردی، گاهی با تلنگر اتفاقات ساده روزمره منو از ادامه یه راه غلط منع کردی .
اما حتی اون وقتی که ازم مکدر بودی با بزرگواری آبروم رو حفظ کردی.

تو همیشه خدا بودی و من همیشه حتی کمتر از یه بنده، به من از صفات وذات چیزهایی ببخش تا جسم خاکی من به روح آسمونی حتی شده یک سر سوزن نزدیک‌تر بشه.

به حافظه‌ام قدرتی ببخش تا اجازه گرفتن ازتو رو هیچ وقت از خاطر نبره، به اراده‌ام همتی ببخش تا استوار بر این عهد پابرجا بمونه.

ازت متشکرم خدای خوب من.


نوشته شده در سه شنبه 89/4/8ساعت 4:26 عصر توسط بهناز نظرات ( ) |


Design By : Pichak